من و آقای یآر

عاشقانه های من و آقای یآر

من و آقای یآر

عاشقانه های من و آقای یآر

من و آقای یآر

آقای یاری دارم که 5 سال و 3 ماه ازش کوچیکترم.
تولد عشقمون: 12 بهمـــن 90
تاریخ عـــقــــد: 10 خـــرداد 94

وبلاگمـون تو بلاگفا:
http://6672.blogfa.com/

پیوندها

هم حس و حال مولانــا

پنجشنبه, ۷ آبان ۱۳۹۴، ۱۱:۴۸ ق.ظ

اونایی که شمال غرب کشور هستن، مثلاً همین ما، فصلی به اسم "پائیـز" نداریم. از این فصل فقط اسمش رو داریم. اصلاً نمیدونیم چجوریه این پائیز که میگن... عکساشم تو نت دیدیم که گویا هوا یه ذره سرد تر میشه و این حرفا... ولی ما از این قرتی بازیا خوشمون نمیاد. مستقیم از تابستـون میریم تو زمستون! :)) یعنی پائیزِ ما دایورتِ رو زمستون! :| ممنـــون خدا... :) متـوجه شدید چقدر سردِ دیگه؟ الان میگنجه بگم: در این سرما و باران یار خوش تر، نگار اندر کنار و عشق در سر... ^_^

بعد تو این سرما، علی با تمـام وجـودش، وقتی من پیاده میشم برم کلاس، شیشه رو میده پائین، میگه گوشت رو بیار، یه بوس محکم میزنه به لپم و میگه خیلی دوست دارم آخه... بعد ترش من میگم سردِ پســر! میخنده... :|

اون وقتایی هم که میخوام سریع رادار گریز بازی دربیارم و شیشه رو نده پائین، با صدای بلند صدام میکنه و مجبـور میشم برگردم تا یه چیزی بگه تو گوشم... :)

لازم هست بگم چقــدر با انرژی میرم کلاس؟ و با اینکه ناهار نمیخورم ولی یکی از فعال ترین هام، نور چشم استاد... ^_^

کلاس که تموم میشه، میام میبینم نشسته تو ماشین، تو اون سرما قندیل بسته... :| میگم میرفتی خونه خُب. میگه کاری نداشتم، چرا میرفتم؟ :) یک ساعت و چهل و پنج دقیقـه منتظر میشینه تا بیام...

 

حالا من یه سوال دارم؟ آیا قـربون همچین موجودی رفتن واجب نیست؟

  • ۹۴/۰۸/۰۷
  • بآنوی یار