من و آقای یآر

عاشقانه های من و آقای یآر

من و آقای یآر

عاشقانه های من و آقای یآر

من و آقای یآر

آقای یاری دارم که 5 سال و 3 ماه ازش کوچیکترم.
تولد عشقمون: 12 بهمـــن 90
تاریخ عـــقــــد: 10 خـــرداد 94

وبلاگمـون تو بلاگفا:
http://6672.blogfa.com/

پیوندها

۲ مطلب در مرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

مطلع باشید خوبان!

شنبه, ۳۰ مرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۰۴ ب.ظ

بعد از ماجرای بلاگفا، که اتفاقاً با عقد ما همزمان شده بود، من همه اتفاقات رو اینجا نوشتم. ولی از اون طرف دیدم دوستایِ بلاگفا جا موندند! :| بعدش تصمیم گرفتم هر پست رو هم اینجا بذارم، هم اونجا... و چون من به پنل بلاگفا عادت کردم، وقتی میام پست بذارم، وارد اونجا میشم، تایپ میکنم بعد کپی میکنم و میذارمش اینجا! و خب بعضی وقتا یادم میره! :دی

بعداً یا خودم متوجه میشم یا از دوستان مثل شباهنگ جان عزیزم! :)

اینه که خواستم بگم وقتی دیدید اینجا نیستم، یک سری به اون طرف هم بزنید: [کلیک] 

مثلاً همین الان که نگاه میکردم دو، سه تا پست هست که اینجا نذاشتم. شما زحمت بکشید بخونید خوبای من! :)

پست پایین رو هم همین الان کپی کردم از اون طرف.

  • بآنوی یار

سورپرایز طور...

پنجشنبه, ۱۴ مرداد ۱۳۹۵، ۰۱:۲۶ ق.ظ

دیدم خوابم نمیاد فعلاً، گفتم بیام یه پست بذارم! و چه وقتِ خلوت و مناسبی! :دی

هرطور هم سرمون شلوغ باشه، ما به پیک نیک "نه" نمیاریم.  یه بار که همگی دلمون بیرون رفتن میخواست، علی گفت یه تابه بردار و چن تا گوجه و تخم مرغ (خوشی یعنی همین بخدا! :دی) بیاین بریم. رفتیم علی رَم برداشتیم و علی جان روند سمت یه پارک خوشگل که تازه پیداش کردیم... املت های یآر خیلی خوشمزن خُب! همونجا یه املت خوشمــزه مجلسی خوردیم و همین اتفاق ده روز شارژمون کرد!

یک بارم برنامه ریختیم بریم کوه عین همین املت رو بزنیم یا هم کنار شاهگلی... اگه خدا بخواد عکس میذارم حالا!

امروزم یعنی 13 مرداد، گفتیم یه روز خوب برا هم بسازیم حتی با سورپرایز های کوچیک و من استارت زدم و موفق بودم! :ایکس و علی چشم قلبی... :))

دوباره یآر یه املت دو نفری درست کرد! 

قبلش قرار بود یه سری به قنادی معروفی بزنیم و سفارش داشتیم، و یآر که هر وقت بره قنادی دست خالی برنمیگرده ماشین! :ایکس [کلیک] ناهار رو هم رفتیم همون پارکی که جدیداً پیداش کردیم و دوسش داریم. ولی چون املت رو صبح خوردیم، همبرگر خونگی خوردیم... [کلیک]

و بعد با تمام المان های پارک عکس سلفی گرفتیم و ذوق کردیم و علی بعد هر عکس با عشق میگفت: "آخـــی! کوچولو" :))

بماند که چقـــدر آب و رانی هلو خوردیم تا تشنگی که حاصل از خوردن دوغ ایجاد شده بود برطرف شه! :| :))

یه چیز جالب سر یکی از چهارراه های شهر دیدیم. دو تا مغازه همسایه و دیوار به دیوار هم هستند. اسم یکیشون "سوپر علی"، اسم اون یکی هم "نان کره ای و صبحانه نسیم" حتی مغازه هام این اصل رو رعایت میکنن! :) ^_^

علی: چشمات رو بخورم، غمت رو نبینم...

  • بآنوی یار