عاشورای دیگر
عاشـورای امسال، میتونم بگم متفاوت ترین و بهترین عاشورایی بود که تجربش کردم. متفاوت ترینش این بود که دیار علی رفتیم. نماز خـوندنمون وسطِ شبه بیابون که حس و حال دیگه ای داشت... هر عاشورایی که میرسید دعا میکردیم سال بعد کنار همدیگه باشیم، و این عاشورا اون روز بود!
نماز دو نفری هم داشتیم... به پیشنمازیِ علی جانم! با صدای بلند و صوتِ خوب خوندنش... اقتدا کردنم بهش... نبات و قند و آبنتات آب شدن تو دلم... آرزوی دیگمـون بود که جلوش تیک سبز خورد! دونه به دونه این آرزو ها رو، تیک سبز میخورن... اینُ خـدا گفته! ^_^
اگه گذرتون به شهر کتاب افتاد، اگه یه همچین عکسی دیدین، تعجب نکنین! شیطنتِ من و آقای یآرم میباشد! اینارو برام میخره... دیـوانه لوازم التحریرم من... اونم استدلر یا هر برند آلمانی! به جز اون خودکار زبرا البته... :)
وقتی دختـر عمم میخواد یاد بگیره چجوری روی کادو بنویسه از طرف خودش به دامادم... :))
یه چیز جالب، اونم اینکه، مـردم آبادیِ یآر، فوبیایِ داعـ...ـش دارن! :| تازه واسه اینکه اسمشُ نیارن، میگن داروش... :)) دیروز وسط مراسم یکی رو آوردن گفتن داروش گرفتیم... خلاصه کاشف به عمل اومد که طرف درویش بوده، نه داروش! چـون ریش و سبیل قطور داشت با کیف های عجیب و غریب... دستس دستی طفلک رو داشتن میدادن دست پاسگاه محله! که یه حاج آقایی شناخت و گفت ولش کنن... :))