#دونفرینگ
اولین باری که علی اومـد خونمون، از بابِ مهمونی، همون روزِ عقـدمون یعنی 10 خـرداد بود. اینکه کنار عشقت بشینی و بقیه سرشونُ گـرم کنن، تا #دونفرینگ ایجاد بشه خیلی محسوسه! علی برمیگـرده میپرسه هیچ تصور میکردی، با اون همه مشکلات، یه روز تو خونه خودتون اینجوری راحت پیش هم بشینیم عشقم؟ و من همــه تن لبخند بشم... :)
اینکه فامیلا بگن، علی آقا پسرِ خیلی خوبیه، من عــــشـــق میکنم... :X
اینکه مادر شوهری میبرتم عروسی، تا به قول خودش عروسشُ نشونِ فامیل بده، و فامیلا میگن عروست چه ناز و خوشگله، ذوقی و چش قلبی میشم! ^_^
اینکه مادرشوهری میگه نسیم چاق نشو، تا تو عروسیتون از لباسِ همین عروس بگیریم برات، آخه مثل اون بلندی و لاغر... :)
اینکه آجی کوچیک واسه یآرت دستبند میبافه و تو هی یادت میره ببریش، هم خواهرت پیگیرِ که چرا نمیبری و علی هم هی میپرسه اون دستبند منُ بیـااااار... :))
خیار واسم پوست میگیره و خرد میکنه، بعد من دو تا برداشتم، میرم واسه سومی، میبینم کلِ بشقاب خالیه، و رو لبایِ یه نفر لبخندِ مرموزی نشسته و لپش پره! :| اصلاً هم معلوم نیست کیه؟! :دی
یه ایلی رو میبریم کافی شاپ واسه شیرینی ازدواج و تیغمون میزنن، و هـــررر چی دم دستشون میاد سفارش میدن! :| حالا این ایل یه درصد هم نبود، بقیه مونده، که نصفشون به کمتر از شام قانع نیستن! :/
اینکه تا یه هفته برنامه جوره و خودتم موندی چطور شد که اینجوری شد؟ :دی
اینکه صب بری و شب بیای... :))
این آخری خیلی باحاله، همش راااااحت گردی تو خیابونا، واااهااای... :)) [کلیک] (لاله پارک، پیتزا توسکا)
اینکه باورت نمیشه این آقا رسماً قانوناً همسرته...♥
- ۹۴/۰۳/۱۵