با عشق
شکر خدا، یآر کارش رو گسترده تر کرده و یه دستگاه بزرگ گرفتن که این روزا سرش گرم اون شده. مامان دلمـه برگ میده براش برم، یخورده گوجه سبز گوشه یخچال براش نگه داشته بودم با یه آبنبات قهـوه خارجی! میرم میبینم تنهاست و داره کولر رو تنظیم میکنه. رفته رو چهار پایه. همی که میاد پایین یه بوسه میزنم به لپش و میگم: «خسته نباشی آقا» وسایل هایی که بردم رو میذارم رو میز، دو تا صندلی میاره کنار هم، میشینیم و شناسنامه هامون و سند ازدواجمون رو نشونش میدم. امضا هامون رو مسخره میکنیم و میخندیم. دلمه ها رو میخوره و کلی خوشش میاد و به ترتیب گوجه سبزا و آبنبات...
میریم بیرون، دلم پیاده روی تو اون خیابونایی رو میخواست که دست تو دست رفتنمون آرزوم بود. ساعت ها رو تو خیابون مذکور و پاساژ هاش میگذرونیم و گل فروشی ها رو نگاه میکنیم و حرف میزنیم. اصلاً متوجه نمیشیم چطور زمان میگذره. پیشنهاد میده بریم یه چیزی بخوریم. دوباره از سر میگیریم و برنامه رو...
میریم تو یکی از گل فروشی ها و این کوچولو ها رو برام میگیره. و من میخوام با عشق بزرگشون کنم و عشق بورزم به تک تکشون...
تو دلم میگم کاش سوار تاکسی نشیم و پیاده برسونتم. ولی فقط تو دلم میگم، چون کار کرده و خسته هست. ولی میبینم خبری از تاکسی نیست و بــه بــه...
اینم عکس حلقه و شناسنامه ها ♥
- ۹۴/۰۳/۲۷
الان اگه من دلمه برگ و گوجه سبز و آبنبات بخوام مسئوولین جوابگو هستند؟از اون بستی هایه تو عکسم میخواااااممممم :(
اون کاکتوس کوچولواا خیلی باحال و خوشگلن 3> 3> 3> 3> به نظرم اگه واسشون اسم بذارین خیلی خوب شه :)
راستی حلقه هاتونم خیلی خوشگل ;) :)