عاشــقانه های ما طور
یه روزی که رفته بودیم تو یکی از پاساژا، از این دیدم، اولش متوجهش نبودیم. ولی من از دور شناختمش از کدوم بازیهاست! به علی گفتم تا بریم یه دور امتحان کنیم. مشغولش بودیم، علی عین پسر بچه ها میپرید از این ور به اون ور، که نگهبانِ پاساژ اومد پیشمون و راهنمایی کرد که پاهات رو فوری و بلافاصله عوض کن... یآر هم از این راهنمایی استفاد کرد و توپ رو برد به مرحله آخر! نگهبانِ خیلی خوشش اومد و پرسید توپِ از اول بیرون بود؟ از اولش بردید؟ دو تایی با ذوق گفتیم بــــله بلــــه! :))
چند روز پیش هم، علی زنگ زد و گفت اگه بیکاری پاشو بیا پیشم... نه اون ناهار خورده بود، نه من. رسیدم شرکت، بعدِ یه سلام عاشقانه، همچین سورپرایزی رو آماده کرده بود. وقتی به خدمت سورپرایز رسیدیم! [کلیک]
دیروز باز هم رفتیم دیارِ یآر، خونه مادر بزرگ رفتیم، بعدشم خونه خواهر شوهرم... دو نفــری رفتن عاالیــه! تو راه برگشت، بابام زنگ زد و برگشتیم دیار من... [کلیک] و [کلیک]
تو اتوبان، تو لاین اول، با سرعتِ مطمئنه ی 80 میریم، گل میگیم، گل میشنویم...
یه شبم که بیرون بودیم، تو راه بارون زد و کشیدیم کنار، و با رتریکا، کلی عکس سلفی گرفتیم.
- ۹۴/۰۷/۲۵