حاج علیِ من
درست دو روز، دقیقاً دو روز آقای یار رو نبینم، بعدش بخوام با ماشین برم بانک، وقتی میشینم پشت رل، اونوقت بوی ادکلن بولگاریش هست که وظیفش رو درست انجام میده و تمام ذهنیتم رو به هم میریزه، ساعت هم دور و بر 7:45 صبح هست، به سرعت تمام از بانک میزنم بیرون و زنگ میزنم بهش، دارم میام همسر... ^_^
دارم کتابخونم رو مرتب میکنم، که یه کیسه میبینم حاوی اینها... که سال پیش علی جان برام خریده. دیگه کلکسیون گیره و سنجاق هام تکمیلِ تکمیل شده! همیشه هم حواسش هست واسه موهای کوتاهم سنجاق های زیر مقنعه ای میگیره! :) با تک تک اینا قراره بنده دلبری کنم واسشون... ^_^
داریم میریم آبادی، تو راه نگه میداره تا شیرینی خامه ای بگیره، همیــشه حواسش هست وقتی میره قنادی، با یه ظرف کوچیک حاوی اینا برمیگرده... [کلیک] به قول خودش یه نسیم که بیشتر نداره شیرینی خامه ای دوست داشته باشه! ^_^
میخوام یکی دیگه از انرژی مثبتام رو براتون معرفی کنم، نمیدونم شاید هم قبلاً ها اینکارو کردم، ولی به دوباره، حتی سه باره معرفی کردنش میارزه... چشم نظر دیوار کوب خوشگلِ من، که مادر بزرگ خدا بیامرزم واسم بافته. با دونه های اسفند... که باز هم جزئی از خونه عشقمـونه! ^_^
من اگه بخوام یه رمانِ خوب، یا خیلی خوب واستون معرفی کنم، اون رمان "پستچی" از چیستا یثربی هستش... برید اینجا و اپلیکیشن طاقچه رو دانلود کنید و از اونجا کتاب رو به صورت رایگان دانلود کنید. یا هم میتونید تشریف ببرید به اینستاگرام خانم یثربی و از همونجا که قسمت به قسمت قرار دادند کتاب رو مطالعه کنید. آیدی اینستاگرام چیستا یثربی: yasrebi_chista
- ۹۴/۰۹/۰۲