بدترش رو هم دیدیم!
وقتی دلـدارِ کسی، مشـاور یکی از نامزدهای انتخاباتی باشه، و خب این روزا سرش انقــدر شلوغ باشه که 5 روز دیدنی در کار نباشه، اکسیژن به خون نرسه، قلب بشه دپرس، مغز دستوری صادر نکنه، دیگه چی از آدم میمونه؟
این چنـد روز...
سهم ما از هم، اینه که وقتی کلاسم تموم میشه، میبینم با تموم مظلومیت اومده وایستاده جلوی در تا یه مسیر حدوداً نیم ساعتی رو با هم پیاده بریم! همین...
که حالا بماند دلم چطور عین کابوی ها سوار خر شیطان میشه که بپر همین جا لپش رو بکش و ماچش کن، و عقل جان عصبانی که به زور دل رو از خر شیطان میکشه پایین و میگه صد دفعه گفتم زشته!
هیچ وقت فکر نمیکردم بدتر از روزهای سربازی هم وجود داشته باشه، همـون مدل زنگ زدن، همون مدل منتظر شدن، همون مدل پیاده روی، ولی قدرت دلتنگی بیشتر!
*استادمان به خاطر کمر دردش زودتر از موعد رفته بود و ما بودیم و کلاسی خلوت و چانه های پر از حرف. میدانم قیافه ام طور دیگری بود. میدانم داد میزد دلتنگی اش را... دختری که از قضا تاریخ عقدشان چند روزی دیرتر از ما بود، پرسید: "چن روز چن روز همدیگه رو میبینید؟ آخرین دیدارتون کی بود؟" به زور لبخندی گوشه لبم نشاندم و گفتم: "پنج روز پیش..." هنوز حرفم تمام نشده بود که گفت: "اوووو... چ خبره؟ من اگه یه روز همسرمو نبینم میمیرم!" قبلاً گفته بود که عاشق نشده و ازدواجشان از نوع سنتی بوده! نگاهی از سر دلسوزی کرد که خیلی راحت میشد از نگاهش خواند ما چقـدر بدختیم، هر روز دعـوا داریم، و او مرا هر روز به کتک میگیرد و ناسزا میگوبد! برایمان نامزد بازی و از این قبیل اهمیت ندارد و به زور داریم همدیگر را تحمل میکنیم و هر روز آیه الکرسی میخوانیم که زودتر از شر هم راحت شویم...*
راستی، شما هم میبینید 7 اسفند را چطـور همه دنیا فریاد میزنند؟
- ۹۴/۱۲/۰۵