من و آقای یآر

عاشقانه های من و آقای یآر

من و آقای یآر

عاشقانه های من و آقای یآر

من و آقای یآر

آقای یاری دارم که 5 سال و 3 ماه ازش کوچیکترم.
تولد عشقمون: 12 بهمـــن 90
تاریخ عـــقــــد: 10 خـــرداد 94

وبلاگمـون تو بلاگفا:
http://6672.blogfa.com/

پیوندها

۳ مطلب در آذر ۱۳۹۴ ثبت شده است

معشوق جان به بهار آغشته مایی...

دوشنبه, ۹ آذر ۱۳۹۴، ۱۰:۳۰ ب.ظ

فردا، شش ماه یا یک نیم سال از ازدواجمـون میگذره! و یـواش یـواش داریم میریم سمت عروسی و هم خونه شدنمون... اطرافیـان هم کم سوال نمیپرسند که کی عروسیمونه. به احتمال 99% بعد از سالگـرد پدر بزرگم مراسم داریم. الان هم درگیر جهـیزیه و اینجور کارا هستیم... البته خُب ما یه خونه داریم که خیلی خوشگل و دوست داشتنی هست. علی یه جور هایی دو دل هست برا فروشش، که بیایم نزدیک خونه ما خونه بگیریم یا همین بمونه. تا اگه بعضی وقتا دیر کرد من بتونم برم خونه پدرم و تنها نمونم. فعلاً که فکر و خیال زیاده ولی با گذشت زمان و با کمک خـدا بهترین ها انجام میشه... :)

 

شاید یه عمل لیزیک رفتم و برای همیشههه عینک رو گذاشتم کنار! :) این خوشحالیم رو کسایی میفهمند که عینک دارند. هر چقدر هم برای بقیه توضیح بدم که Full HD دیدن با چشم غیر مسلح خیلی لذت بخشه، هیچ کس نمیفهمه. علی هم بیشتر از من دوست داره تا عینکم حذف بشه و بدونِ هیچ مزاحمتی به چشمام نگاه کنه...

 

دیروز علی جان ما رو برد به یه جای دنج و باصفا... همـون جایی که واسه تولدش بردم، همون جایی که واسه تولد من هم رفتیم! محیطش که خیلیییی عالیه! سنتیِ سنتی! با صدای چشمه آب اون وسط، چه چه پرنـده هاش، درختای موزش... [کلیک] و [کلیک] و [کلیک] خیلی عالی بود!

 

برام کاغذ تست زنی منحصر به فــرد میسازه... عشق میکنم باهاشون. وقتی از بهانه ای استفاده میکنه تا به شیـوه خودش خاص بشه اون چیز... افکار علی همیشه برام جالب هست! [کلیک]

 

از این خوشش اومـده و سفارشش داده. حک اسم هامون + سال تولد ها رو دونه های برنج! خیلی جالبه برام... به این فکر میکنم که تو خونه عشق، از کجا آویزون کنم تا جلوی چشم باشه؟ یا اگه ما بچمون این رو دید بگم این رو بابا 10 سال پیش خریده. یا اون قلب کوچیک کنار سال تولد توجهش رو جلب کنه و بدونه که پدر و مادرش چقدر عاشق هم هستند!

 

عاشق اینم که دستم رو محکم بگیره و دستش رفته رفته شل نشه... چشم میدوزم به دستش، که چطور مثل اسفناج ملوان زبل بهم نیرو و قدرت میده! بوش میکنم و آرامش میگیرم!

  • بآنوی یار

ربات من و آقای یار

چهارشنبه, ۴ آذر ۱۳۹۴، ۰۱:۲۲ ب.ظ

ربات وبلاگمون رو راه اندازی کردیم.

دوستان هرکسی میخواد میتونه توی ربات عضو بشه تا هر موقع وبلاگ آپدیت شد خبر دار بشه.

اینم آدرس ربات

  • بآنوی یار

حاج علیِ من

دوشنبه, ۲ آذر ۱۳۹۴، ۰۳:۳۳ ب.ظ

درست دو روز، دقیقاً دو روز آقای یار رو نبینم، بعدش بخوام با ماشین برم بانک، وقتی میشینم پشت رل، اونوقت بوی ادکلن بولگاریش هست که وظیفش رو درست انجام میده و تمام ذهنیتم رو به هم میریزه، ساعت هم دور و بر 7:45 صبح هست، به سرعت تمام از بانک میزنم بیرون و زنگ میزنم بهش، دارم میام همسر... ^_^

 

دارم کتابخونم رو مرتب میکنم، که یه کیسه میبینم حاوی اینها... که سال پیش علی جان برام خریده. دیگه کلکسیون گیره و سنجاق هام تکمیلِ تکمیل شده! همیشه هم حواسش هست واسه موهای کوتاهم سنجاق های زیر مقنعه ای میگیره! :) با تک تک اینا قراره بنده دلبری کنم واسشون... ^_^

 

داریم میریم آبادی، تو راه نگه میداره تا شیرینی خامه ای بگیره، همیــشه حواسش هست وقتی میره قنادی، با یه ظرف کوچیک حاوی اینا برمیگرده... [کلیک] به قول خودش یه نسیم که بیشتر نداره شیرینی خامه ای دوست داشته باشه! ^_^ 

 

میخوام یکی دیگه از انرژی مثبتام رو براتون معرفی کنم، نمیدونم شاید هم قبلاً ها اینکارو کردم، ولی به دوباره، حتی سه باره معرفی کردنش میارزه... چشم نظر دیوار کوب خوشگلِ من، که مادر بزرگ خدا بیامرزم واسم بافته. با دونه های اسفند... که باز هم جزئی از خونه عشقمـونه! ^_^

 

من اگه بخوام یه رمانِ خوب، یا خیلی خوب واستون معرفی کنم، اون رمان "پستچی" از چیستا یثربی هستش... برید اینجا و اپلیکیشن طاقچه رو دانلود کنید و از اونجا کتاب رو به صورت رایگان دانلود کنید. یا هم میتونید تشریف ببرید به اینستاگرام خانم یثربی و از همونجا که قسمت به قسمت قرار دادند کتاب رو مطالعه کنید. آیدی اینستاگرام چیستا یثربی: yasrebi_chista

  • بآنوی یار