من و آقای یآر

عاشقانه های من و آقای یآر

من و آقای یآر

عاشقانه های من و آقای یآر

من و آقای یآر

آقای یاری دارم که 5 سال و 3 ماه ازش کوچیکترم.
تولد عشقمون: 12 بهمـــن 90
تاریخ عـــقــــد: 10 خـــرداد 94

وبلاگمـون تو بلاگفا:
http://6672.blogfa.com/

پیوندها

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «من و آقای یار» ثبت شده است

عاشورای دیگر

يكشنبه, ۳ آبان ۱۳۹۴، ۱۱:۵۷ ق.ظ

عاشـورای امسال، میتونم بگم متفاوت ترین و بهترین عاشورایی بود که تجربش کردم. متفاوت ترینش این بود که دیار علی رفتیم. نماز خـوندنمون وسطِ شبه بیابون که حس و حال دیگه ای داشت... هر عاشورایی که میرسید دعا میکردیم سال بعد کنار همدیگه باشیم، و این عاشورا اون روز بود!

نماز دو نفری هم داشتیم... به پیشنمازیِ علی جانم! با صدای بلند و صوتِ خوب خوندنش... اقتدا کردنم بهش... نبات و قند و آبنتات آب شدن تو دلم... آرزوی دیگمـون بود که جلوش تیک سبز خورد! دونه به دونه این آرزو ها رو، تیک سبز میخورن... اینُ خـدا گفته! ^_^

 

اگه گذرتون به شهر کتاب افتاد، اگه یه همچین عکسی دیدین، تعجب نکنین! شیطنتِ من و آقای یآرم میباشد! اینارو برام میخره... دیـوانه لوازم التحریرم من... اونم استدلر یا هر برند آلمانی! به جز اون خودکار زبرا البته... :)

 

وقتی دختـر عمم میخواد یاد بگیره چجوری روی کادو بنویسه از طرف خودش به دامادم... :))

 

یه چیز جالب، اونم اینکه، مـردم آبادیِ یآر، فوبیایِ داعـ...ـش دارن! :| تازه واسه اینکه اسمشُ نیارن، میگن داروش... :)) دیروز وسط مراسم یکی رو آوردن گفتن داروش گرفتیم... خلاصه کاشف به عمل اومد که طرف درویش بوده، نه داروش! چـون ریش و سبیل قطور داشت با کیف های عجیب و غریب... دستس دستی طفلک رو داشتن میدادن دست پاسگاه محله! که یه حاج آقایی شناخت و گفت ولش کنن... :))

  • بآنوی یار

ما از دیگر نگاه ها

چهارشنبه, ۲۲ مهر ۱۳۹۴، ۰۱:۳۱ ب.ظ

دختر دایی- عمه ی 6 سالم این رو میکشه و میاره بهم نشون میده و میگه: «نسیم؟ :) بیا اینُ، تو و دومادتی!» 

اینکه همین بچه های کوچیک، براش کادو های ریزه میزه میارن، نقاشی خودشون رو کنار من و دومادم میکشن، سر سفره درست وسط من و علی میشینن، هر وقت میبینن تنهام، میگن دومادتم بگو بیاد... یا همشون دارن روز شماری عروسیمون رو میکنن تا برقصن... نشون میده که یآر چقد محبوب هست براشون.

تو این نقاشی هم خودش در کنار ما حضور داره! :)) پاپیون های شلوار علی، یا شصد تا دکمه پیرنش، گیس های به افق پیوسته من، لبخند ژکوندمون، مژه هامون که عین هم هست... :دی

+ دست سازهای نمدی، اون بالا!

  • بآنوی یار

تبریــز، انار، شهریــور

يكشنبه, ۲۹ شهریور ۱۳۹۴، ۰۴:۲۷ ب.ظ

شهریور عاشق انار بود،
اما هیچ وقت حرف دلش را به انار نزد
آخر انار شاهزاده ی باغ بود...
تاج انار کجا و شهریور کجا؟!
انار اما فهمیده بود، 
می خواست بگوید او هم عاشق شهریور است
اما هر بار تا می رسید، فرصت شهریور تمام می شد...
نه شهریور به انار می رسید،
و نه انار می توانست شهریور را ببیند!
دانه های دلش خون شد و ترک برداشت...
سال هاست انار سرخ است...
سرخ از داغی و تندی عشق 
و قرن هاست شهریور بوی پاییز می دهد...

: 31 شهریور، حماسه رساندن انار به دست من، و 24 شهریور امسال، به یاد 31 شهریور برام انار آورد... باهاش عاشقانه ایم! تبریز، شهریور، انار، یه ست عاشقانه هست... :)

اولین آهنگی که بعد از آشناییمون، گوش میدادم. تکرار 4 سال پیش...

  • بآنوی یار

من و آقای یآر

چهارشنبه, ۳ دی ۱۳۹۳، ۰۱:۴۶ ب.ظ

جهتِ آپـدیت کردن وبلاگ ِ اصلیمـون ~> [کلیک]

من و آقای یآر

  • بآنوی یار